بابا بزرگ قمری ، واژه ای که دخترم فقط عکس او را خواهد دید ، ولی من تنها به نشان دادن عکس او اکتفا نمی کنم ، به دخترم خواهم گفت بزرگیش را ، مهربانیش را ، چهره خندان و دوست داشتنیش را . به عزیزمان خواهم گفت که در سنین کهنسالی چطور دوستدار نوه و نبریه ها بود و از بازی با آنها لذت میبرد . هیچوقت فراموش نمیکنم آخرین باری که چهره رنجورش را در بستر بیماری دیدم و از اینکه ما از مشهد به دیدنش رفته بودیم احساس شرمندگی میکرد ، آنجا بود که برای ما دعا کرد و گفت خدایا به این زن و مرد هر چه که میخواهند بده ، شاید همانجا بود که آرزوی من از خدا حضور فرزندی سالم در جمعمان بود. آقاجون زود از پیش ما رفتی ، رفتنت غیر منتظره بود ، ولی ...