شايلين جون، عشق مامان و باباشايلين جون، عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه سن داره

مزرعه عشق

عجله دخملمون برای زمینی شدن!

 بامداد  بامداد دوشنبه 11 /10 ساعت 1:30 بود که دخمل گلمون برای اومدن به این دنیا شروع به فعالیت  و ما رو وادار  به رفتن به بیمارستان کرد و  در ساعت 8:15  صبح گریه شوق همه رو در آورد.خانم دکتر لطفعلیزاده  هم در ساعت 8:30 خبر سلامتی مادر و نوزاد رو به ما داد.پس اینو بدون دخترم که برای اومدنت ،یه ده روزی عجله کردی ! خوش اومدی  و تولدت مبارک دختر گلم! ...
25 دی 1391

شبهای تنهایی

شایلین خانم  یادت باشه که هنوز شش روزه بودی که دو شب ما رو تنها گذاشتی ! شاید ناراحت بودی از اینکه از جای گرم و نرمت بیرون اومده بودی ؟ خودت عجله کردی وگرنه تا فردا صیح ( 10/20) باید صبر میکردی . خلاصه اینکه یکشنبه شب به زردی بدنت مشکوک شدیم و بردیمت کلینیک تخصصی کودکان ، همینکه بیلی روبین سرکار خانم چک شد گفتند باید ببریدش بیمارستان چون بیلی روبینت 18 بود. تصمیم گرفتیم ببریمت همونجایی که به دنیا اومدی ، رفتیم بیمارستان پاستور ، بخش  NICU شما رو تحویل گرفت و اقای دکتر فولادی گفت باید امشب رو مهمان اونا باشی  تا بری داخل دستگاه فتوتراپی. روز دوشنبه بیلی روبین خونت 14 شده بود و باز هم اجازه مرخص شدنت رو ندادند تا ...
20 دی 1391

یه خبر مهم!

در یک اتفاق غیر منتظره بند ناف دختر کوچولومون در روز ششم تولدش افتاد و اخرین نشونی دوره جنینیش رو از دست داد. منابع آگاه اعلام کردن که جای بند ناف مشکل خاصی نداشته و  صاحب اون هم که زندگی دنیای قبلیش رو مدیون اون بوده  حالا  میگه نیازی بهش ندره! ...
17 دی 1391

کاش تو هم بودی!

بابا بزرگ قمری ، واژه ای که دخترم فقط عکس او را خواهد دید ، ولی من تنها به نشان دادن عکس او اکتفا نمی کنم ، به دخترم  خواهم گفت بزرگیش را ، مهربانیش را ، چهره خندان و دوست داشتنیش را . به عزیزمان خواهم گفت که در سنین کهنسالی چطور دوستدار نوه و نبریه ها بود و  از بازی با آنها لذت میبرد . هیچوقت فراموش نمیکنم آخرین باری که چهره رنجورش را در بستر بیماری دیدم و از اینکه ما از مشهد به دیدنش رفته بودیم احساس شرمندگی میکرد ، آنجا بود که برای ما دعا کرد و گفت خدایا به  این زن و مرد هر چه که میخواهند بده ، شاید همانجا بود که آرزوی من از خدا حضور فرزندی سالم در جمعمان بود. آقاجون زود از پیش ما رفتی ، رفتنت غیر منتظره بود ، ولی ...
17 دی 1391

دوستداران شایلین ، تشکر تشکر!

با سلامی گرم در این هوای سرد ، خدمت تمامی  اقوام ، آشنایان ، دوستان و ... که در این مدت کوتاهی که از تولد جواهرمون گذشته حضوری و غیر حضوری  از طریق تلفن ، پیامک ، پست الکترونیک ! ، نمابر ، ثبت نظر در وبلاگ و ...    تولد این هدیه اسمونی رو به ما تبریک گفتن و با هدایاشون ما رو شرمنده کردن تشکر میکنیم. امیدواریم که این همه لطف و محبتتون رو در شادیهاتون جبران کنه ( خودش ، نه ما ! ) . دختر گلمون یه تشکر ویژه هم از مامان بزرگ قمری مامانش داره که توی این هوای سرد بلافاصله پس از تولدش ، خودشون به مشهد رسوندن و  کلی به ما کمک کردن . از همتون متشکریم و روی ماهتونو میبوسیم ( البته فقط محارم ) ...
17 دی 1391

خدایا شکرت

خدایا تو را سپاس که پس از نه ماه انتظار ، میوه ای به ما عطا کردی که حقیقتا جواهریست بی همتا.  پروردگارا تو را سپاس که همسر و دخترم به سلامتی این دوره را سپری کردند و هم اکنون هر دوی آنها  در سلامت کامل هستند.  خداوندا به خاطر همه الطافت که تا الان به ما عطا کردی ، مخصوصا دختر گلمون ، شایلین ، هزاران هزار بار تشکر میکنیم .  خدای من ! اکنون که کانون گرم خانواده ما را با حضور عشق جدیدمان ، گرمتر کردی ، میخوایم سه نفری چند تا خواسته ازت داشته باشیم . دیگه از حالا، شش تا دست ، با هم به طرف آسمون بلند میشه و میگه: خدایا  سلامتی رو از ما نگیر و همه مریضا به خصوص مامان بزرگ شایلین جون رو شفا بده. خدایا جوونای این م...
17 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مزرعه عشق می باشد